ERFME 24
حالمان بد نیست غم کم میخوریم کم که نه هرروز کم کم میخوریم آب میخواهم سرابم میدهند عشق میورزم عذابم میدهند خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب؟ خنجری بر قلب بیمارم زدند بیگناهی بودم و دارم زدند سنگ را بستند و سنگ آزاد شد یک شب داد آمد و بیداد شد عشق آخر تیشه زد بر ریشهام تیشه زد بر ریشه اندیشهام عشق اگر این است مرتد می شوم خوب اگر این است من بد می شوم ...
نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت
6:7 عصر توسط اعتراف های یک ایرانی مسافر نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |